28
سلاممم چطورین؟
خب اولی از اون پستی که گفتم حذف میکنم وبلاگو بگم :)
داستان از این قرار بود که دیشب خیلی اعصابم خورد بود که حدودا 6 ساعتو کاملللل هدر داده بودم !(حتی اگه بی تی اس میدیدمم انق عصبی نمیشدم اینکه نمیدونم چیکار کردم اعصابمو بهم میریزه !)
برای اینکه امروزم نیام اینجا و کلا درس نخونم اونو نوشتم که هرموقع میام ببینمش برم درس بخونم :) (یجور تهدید بود برای اینکه درس بخونم :)
و امروز واقعا انسان مفیدی بودم :) (خدایااااا از این روزا بیشتر میخواممم )
صبح ساعت 6ونیم پاشدم برنامه ریختم و حدودا از 7ونیم و 8 شروع کردم تدریس ریاضیو دیدم و رسوندم به کلاسای آنلاین ! (نابود شدممم دو جلسه لگاریتم!)
*ولی چون اشرفیو دوست دارم خدایی لذت بردم از ریاضی و لگاریتم :) وگرنه میومد با شمشیرش نصفم میکرد :)*
آره دیگه تاوان اینکه برق میره رو من دادم :|
جلسه بعدی کلی غر میزنه بهم که آنلاین ببین بهاررررر آنلاینننن 😭😭(از معدود دبیراییه که واقعا دوسم داره و انقد کامنت میدم سر کلاسش که میشناسم :)
آره دیگههه بعدشم کلاس عمو مومن رو دیدم :) و بودجه ی شیمیو رسوندم !(کلی بهش ذوق کردم و دیدم واقعا برای اولین بار تو عمرم جزئ کلاسیم که یه دبیر عاشقشه :)
*داستان از این قراره که مومن زاده دبیر شیمی ماز هست و از پارسال که دهم بودم باهاش کلاس داشتم و خیلیییییی دوسش دارم ... بهم بگه برو بمیر میرم میمیرم :) و اونم همچین حسی به همه ی کلاسش داره ! البتههه فقط کلاس ما ! خیلی دوسش دارم ... هرجا که میره پز یازدهمشو(که ما باشیم) میده :) عاشقشمممم & از پارسال کلی اتفاق هم برای من و هم اون افتاد و خیلی همیشه بهم انگیزه میداد ... از عموی واقعیم بیشتر دوسش دارم :)&*
برای همین تصمیم گرفتم شمیو بترکونم که بتونم این هفته خوشحالش کنممم (بودجه ی آزمونم زیاد نیست و اگه یکم کار کنم نتیجه اش فوق العاده میشه!)
آره دیگه تا پنجشنبه دل تو دلم نیست که نتیجه آزمونو براش بفرستممم 😭
بعدش رفتم بیرون و با مامانم حرف زدیم و گفتم عمو مومن امروز خیلی جدی بوده ساعتشو انداخته بود دست راستش و ... مامانم گفت کاش از پارسال اونهمه مسخره بازی درنمیاورد و جدی بود الان عادت کرده بودی :| *من بخاطر شوخیاش پارسال انتخابش کردم ... امسالم فقط به لطف شوخی ها و تیکه هایی که هر سری بهم میندازه شیمیو میخونم😭*
اومدم قهر کنم گفت هرطور راحتی تو بخون شیمیو برا من مهم نیست چطور :)
*مامانم اینا میگن شیمی کنکورو خوب بزن که دارو بیاری 😭 ولی من پزشکی میخواممم😭😭😭*
دیگه گذشتتت سر نهار چون دوست نداشتم خدایی ادا بازی راه انداختم خیلییی کم خوردم :) *خودم میدونم و این عجیبه :)*
خلاصه کلی گشنم شدددد تا بعد از ظهر 🤣🤣
ساعت حدودا 2 و نیم مامانم اینا رفتن سر خاک (من نرفتم که درس بخونم 🤣🤣 )
منم به مدت دو ساعت تماممممم بی تی اس گوش دادم و دنس 🤣🤣🤣🤣
آره دیگه این منم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دیگه اینطور شد که زمینم موند 🤣🤣
ولییی بعد از ظهرم هنوز کلی وقت هدر دادم اماااا شیمیو مطالعه مباحث جدید و خلاصه نویسیو تموم کردم
دیگه بگم ریاضیم لگاریتمو خلاصه کردم و تست زدم
همین دیگه کاری نکردم :)
از دیروزم خیلیییی بهتر بود ولی خب میتونست بهترم باشه :)
حدودا 10 ساعت درس خوندم؟!
عالیه اوکییییی
(زنگای من 2 ساعت و 2ونیم ساعتن پس درسته!)
خب خوشحالممم امروز خوب بود :)
و اما درمورد اون دلتنگیه ...
اون بیشعور گوشیشو بخاطر کنکور کنار گذاشته و شهرامون یکی نیست :)
قبلا باهم بودیم ولی الان ... هعییی بالای 100 کیلومتر فاصله؟:)
دلم برات تنگههههه ولی خاک تو سرت که حتی بهم نگفتی هیچوقت دیگه بهم پیام نمیدی ...
هعیییی
اگه 18 ام بهم نمیخورد میتونستم اونم ببینم 😭😭
هعییی بریم بخوابیم *دارم بلو اند گری و اپیفانی گوش میدم ...*