⟭⟬ ⟬⟭

امید دقیقا همین جاست ✪ ω ✪

عروسی دایی

خیلی جالبه

امروز بعد از مدتها داشتم نگا لباسای مجلسی میکردم

یاد 402 افتادم

چقد واسه عروسی دایی ذوق داشتم ...

وای از عید 402 همش منتظر مهر بودم که عروسیش بود ...

هعییی نمیدونستم سال بعدش از همون 20 مهر متنفر میشم ...

چقد مرز خوشحالی و ناراحتی باریکه 🙃

حالم گرفته شد هعیی ...

54

خب

صبح خوابیدم چون شب قبلش حساسیتم شروع شده بود و مامان فکر میکرد سرماخوردگیه پس یه قرص سرماخوردگی خوردم و عین سنگگگگ گرفتم خوابیدم (واقعا اثری که سرماخوردگی بزرگسالان و به خصوصصصصصص دیفن هیدرامین روی من دارن داروی بیهوشی نداره!) و حدود 10 ساعت خواب بودم بدون اینکه ذره ای تکون بخورم طوری که صبح که بیدار شدم دست راستم که خوابیده بودم روش کاملللل درد میکرد و همونطور که آرجی رو بغل کرده بودم بیدار شدم 😁🤣🤣

بعدش رفتم حموم و یه حموم درست و حسابی (حدودا 2 ساعته) رفتم و بعدش داشتم میمردم دیگه🥲🤣

بعدش یک ساعتتتت درس خوندم و پاشدیم اومدیم خونه اوپا

توی راه کللل آهنگای گوشیو که سیو کرده بودم گوش دادم (و حتی بعضیا رو چندبار!) و همخوانی نمودم و حسابیییی رو کیف بودم :)

دیگه اومدیم خونه اوپا و من مجددا وسایلم رو در اتاقش مستقر کردم و روی زمین نشستن بعد از دو روز و خم شدن الان کمر درد گرفتم :)

دیگه اینکه بعدش درس خوندم ... مامان و بابا رفتن خرید و بیرون و به منم گفتن بیا خوش میگذره ولی گفتم درس دارم و واقعاااا تا آخرشب فقط درس خوندم :)

اوپاام سرش درد میکرد و نرفت و گرفت خوابید (و امروزم گفت که سرما خورده و تب داره و رفته برا خودش دارو گرفته و داره میخوره ...*الان مجددا شیفته !*)

آها راستی! برای اولین بار وقتی اومدیم خونه اوپا خونه اش شدیدا مرتب بود 😦😂

آره دیگه خبر خاصی نبود :)

55 عید نوروز 1404

سلام

خب اول از همه بالاخره پایان سال 1403 و آغاز سال 1404 رو تبریک میگم :)

واقعا از اعماق وجودم خوشحالم که بالاخره سال 1403 تموم شده!

بالاخره یه نفس راحت کشیدم ...

دیشب خسته بودم پس خوابیدم و بعد از این متن میرم اونو مینویسم ...

خب

امروز صبح ساعت 7 شروع کردم و تا ساعت 10 درس خوندم

بعدش یه صبونه خوردیم (دیروز اومدیم خونه اوپا پس مسافر محسوب میشیم و روزه نبودیم هیچکدوم ...)

بعدشم تا حدودای 11ونیم درس خوندم و پاشدم کمک مامان

بالکن اوپا یه طوریه که وقتی میری داخلش (چون خودش نمیره کلا و نمیشورشم) از همه طرف در برابر حشرات موذی در خطری :|

و منم فوبیای حشراتو دارم ... مامانم گفت دم عیدی میخوام تمیز باشه برو یه شلنگی بگیر بشورش یکم تمیز شه ... شت ... ینی تا تموم شد مردم ...

یه شاپرک بزرگگگگ وسطططط مرده بود ... نمیدونستم چیکارش کنم؟ خلاصه کلی باخودم کلنجار رفتم ... ینی نزدیک بود جیغ بکشم هر لحظه .. ولی با موفقیت عملیات پاکسازیه بالکن اوپا انجام شد 🥲🤣🤣😮‍💨😮‍💨

دیگه اینکه بعدش سال تحویل برای اولین بار سه نفر بودیم ... اوپا شیفت بود و نتونست بیاد ... گفت مریض دارم نمیتونم بیام ... هعییی دیگه حال عجیب سر سفره بماند ...

بعدشم بابام کلا 1000 تومن دشت داد بهممم 🤯😬

ولی خب عیدیمو ریخت به حسابم 😮‍💨😂

دیگه اینکه این هفته احتمالا یه سفر داشته باشیم ... بریم سمت جنوب و برگردیم ... شایدم بریم اصفهان و شیراز ... شایدم تبریز ... هنوز تصمیم نگرفتیم کجا ولی میدونم که میریم !

دیگه بعدش واسه ناهار ماکارونی داشتیم و برای اوپا و دوستش بردیم دم بیمارستان و علنا یک ساعتتتت منتظر آقا بودیم که بیاد ببره غذاشو !

بعدش اومدم یکم درس بخونم که خیلی موفق نبودم :)

ولی دیروز و صبح واقعاااا خیلی درس خوندممم

فرداام که نوعیده و حسابی کار دارم ... شام خونه اشونیم و احتمالا فرداام نتونم بنویسم ...

حالا تا آخر شب اگه خدا بخواد آزمون 5 رو تموم کنم ...

دیگه خبری نیست و چون دسترسی به اینترنتم خیلی کمه کم پیدام ... همین و تمام 😁

دوتا چیز دیگم هست

  1. بابا ماهی خریده و قراره وقتی رفتیم خونه خودمون من ببرمشون اتاقم و مراقبشون باشم 🥺🥺
  2. بلافاصله بعد از تحویل سال یه happy Norooz Army🥺🥳 فرستادم داخل ویورس و توی کمتر از دو دیقه 5 تا کامنت و 10 تا لایک گرفتم 😁😂 آره دیگه اولین نفر بودم که نوروزو تبریک گفت و بعد از یکساعت نگا کردم دیدم اووووو چقد از آرمیای ایرانی عضو ویورسن ... ینی ذوقققق کلی ازشون رو فالو کردم و اوناام منو فالو کردن و کلی چت کردیم 🥺وای الان یادم افتاد یونگی انقد تایم زیادیه که هیچ فعالیتی توی ویورس نداشته نفر آخر بود که نگا صفحه اش کردم 🤣🤣به قول یکی از اونایی که امروز باهاشون چت کردم خدای حرص درآوردن و دق دادنه یونگی 🤣🤣

53

امروز زیاد ماجرایی نداشتم ولی خیلی خسته ام

آزمون 3 رو بدم و کلید آزمون 7 و 8 رو بنویسم و بیام توضیح بدم و بخوابم

واقعا بعد اون خبر کنکور کل جونمو از تنم کشیدن ...

هوف برم که تا1 درس دارم ...

کنکور

"کنکور جای بدیه

سعی کنید زودتر ازش فرار کنید"

وقتی یه مدرس کنکور اینو بگه من چی دارم بگم ها؟!

ینی واقعا اعصابمو خورد کردن

هر روز یه داستان جدید

به خدا موش آزمایشگاهیم انقد شرایطش تغییر نمیکنه ...

هوففف خدا بزنه تو کمرشون که عین آدم یه بار تصمیم نمیگیرن !

چند وقت پیش برگشتن گفتن نهایی دهم لغو!

منی که عین خر خونده بودم و با بدبختی نمره گرفتم یه سال زحمتم به باد رفت !

الانم که میگن کنکور از ۱۴۰۵ فقط یبار برگزار میشه!

ای خدا گند بزنن به این کشور با بی برنامگی ایش

واقعا دلم واسه هم کنکوریا و هم خودم میسوزه

یکسال دیگه باید تحمل کنم!

بعدش گم شم برم :)

هم از کنکور خلاص میشم هم از این کشور :/

بالاخره 1403 نفرین شده تموم شد

فروپاشی روانی و جسمی و استراحت روحی

تمایل به کنار کشیدن و رها کردن

کمال گرایی و بیزاری از خود

خستگی بی اندازه و بی خوابی

سردی ترسناک ورشد ناگهانی

حال این سه روز و آنچه بر من گذشت همین قدر مختصر بود

و امروز شکوفه ی امید قلبم رو فتح کرد

اوکی

امسال وحشتناک بود ...

از یادآوری فرار میکنم و خودم رو در بند غم اسیر نمیکنم

اما

اما باید این حرفارو بزنم تا بتونم باهاشون کنار بیام ...

با صدای یا مقلب القلوب شروع شد و با هزار تا صدای دیگه به آخراش نزدیک میشه

رمز : اسم اصلیم با سال تولدم (مثلا رامونا 1388)

واییی ایموجیای ویندوز 11 فوق العادنننننن 😍😍👻

50 , 51 , 52

سلام بعد از یه وقفه طولانی :)

خب روز 49 که آزمون داشتم

بعدشم پنجشنبه آخر سال بود و رفتیم سرخاک

و روز 50 ام که میشد جمعه مهمون داشتیم که نه درس خوندم و نه کامل کمک مامانم دادم

ولی مهمونی خوش گذشت :)

روز 51 و 52 هم تولدم بود (من ساعت 3 نصفه شب به دنیا اومدم و شناسنامه ام 26 اسفنده :)

و یه مقدار زیادی اعصابم خورد بود پس درسم نخوندم

و اینکه بالاخره ویندوز 11 ریختم و الان بلد نیستم باهاش کار کنمممم 😭😭😂😂

همین دیگه بخاطر نصب ویندوز دسترسی نداشتم که بنویسم :)

به عنوان کسی که میدونه هیچکس بهش تبریک نمیگه زیادی منتظر این روز بودم ...

تولدم مبارک 😄🖤

هعی فقط یادش بره فردا تولدمه ...

تقریبا مطمئنم امسالم جیانشن قراره یادش بره تولدمو ...

عذاب الهی

بالاخره تحلیل تموم شدددد

ایندفعه واقعا تا دم مرگ رفتم

حدودا 4 ساعته دارم تحلیل میکنم

تا شیمی دیشب رفتم و یک ساعتو نیم فیزیک و ریاضی و زمین

از ساعت 6ونیم شروع کردم ...

هوفف خدایااا شکرت

ولی چرا انق بی دقتم؟

بیخیال هفته بعد جبران میکنیم :)

49

آقااا امروز کلی اتفاق افتاد :)

صبح زود بیدار شدم (ایندفعه واقعاااا 7 بیدار بودم :)

دیگه پاشدم دست و صورتمو شستم و داشتم زیست میخوندم که حدودای 8:15 مامان اومد گفت زود آزمونتو بده بریم بیرون باهم

دیگه 8ونیم آزمون دادم و تاااا 11 طول کشید :|

تیک آبیم داشت که درس ریاضی بود و با تعجب بسیار 73 درصد زدم 😮😦😯

بعدش پیاده رفتیم برا جیانشن از این گوی جدیدا خریدم :) (350 دادم یه گوی شیشه ای :) ولی خدایی خیلی خوشگلهههه)

بعدشم رفتیم مسواک گرفتم

بعدش رفتیم خونه مادرجون اینا

اونجاام فهمیدم که عههه دختر خالم بارداره :| 😮😦

اینم یه بچه جدید داره به خانواده امون اضافه میشه ... من هنو نتونستم پویان رو بغل کنمممم ...

خدایی انقد داره خانواده مادریم گسترش پیدا میکنه که کم کم اسماشونو یادم میره :| الان حس جین بودن بهم دست دادهههه (خیلی بزرگم گویا ...)

دیگه یکم کمک کردم برا بسته کردن حلواها و ویفر و این چیزا واسه دارالسلام :)

بعدش دایی کوچیکه جوجه هاشونو رها کرد توی خونه ... وای ... من عین چی در میرفتممممم .... نمیترسمااا ولی خوشم نمیومد بیان رو لباسم ...

خدایی چرا این جوجه ها عین اردک میوفتادن دنبال آدم؟؟؟؟؟

خلاصه بگم کلی مجبورم کردن جابه جا شم :/

دایی وسطیم اومد ولی هیچ نفهمیدم کی رفت :/

ماام پاشدیم خاله با ماشین آوردمون خونه و رفت دیگه با مامانم کارارو تقسیم کردیم و یزره خونه رو جمع کردیم و ... تا بابام اینا اومدننن

بعدش تند تند جمع کردیم رفتیم بیرون :) (حدودا تا ساعت 2 طول کشید و 2:15 توی ماشین بودیم :)

رفتیم سرخاک بابا بزرگم و اونجا شلوغغغغغغ ینی میتونم بگم واقعا از دارالسلام شلوغ تر بود ...

دیگه ماشینو قبل روستا پارک کردیم پیاده رفتیم 😦

هوا گرممممم ینی اصلا حدس نمیزدم انقد گرم باشههه با کاپشن اومده بودمم (شت!)

بعد که برگشتیم سوار ماشین شیم اولن که انقد خر تو خر و شلوغتر شده بود که بزور ماشینو پیدا کردیم بعدشم دیدیم یه آدم نفهمی اومده دقیقا دوبله زده جلو ما و رفته :|

دیگه خلاصه کلی منتظر بودیم تا تشریفشو بیارههههه و ما بتونیم بریم !

اومدم زنگ بزنم به جیانشن که دیدم شت شارژ ندارم و زدم اون حساب کنه و قبول کرد ولی مرده تشریف آورد و رفت :/

خلاصه با کلی بدبختی از اونجا نجات پیدا کردیم :/

اومدیم تند تند رفتیم داراسلام و برخلاف تصورمون خلوت بود :)

رفتیم توی پارکینگ و من و اوپا رفتیم سر خاک مادرجون و بابا و مامان رفتن شکلات بخرن و رفتن سر خاک آقاجون و پخشش کردن ...

خیلی شلوغ بود و نتونستم بشینم باهاشون حرف بزنم ... هعی

آخرش در عرض یه 5 دیقه رفتیم سر خاک آقاجون فق یه فاتحه گفتیم (من و اوپا) و با دایی بزرگه خدافظی کردیم و برگشتیم ...

آقااا من میخوام برم بشینم سر خاک آقاجون ... کلی حرف دارم باهاش ... هعی نشد ایندفعه ...

هفته بعد که نوعیده من یه پنج دیقه میمونم پیش بقیه بعدش میرم پیش آقاجون ...

بعدش بابا از دوستش پول قرض کرده بود که مهمونی بگیرن ... دلم شکست ... به خودم لعنت فرستادم که اول ماه مجبورشون کردم دو میلیون برام مانتو بخرن ... هیچوقت اینو نمیتونم بگم بهشون ولی مامان و بابای خوبم من شرمنده اتونم ... واقعا به تمام معانی متاسفم بابت همه ی وقتایی که بخاطر من بهتون سخت گذشت ... از این به بعد میخوام حداقل یک درصد زحماتتونم که شده جبران کنم ....

دیگه رفتیم خرید و برگشتیم خونه :)

نتیجه ی آزمون مازم حدود 200 تا ترازم کمتر شده ... ولی درصد شیمیم بالا رفته ! گیلیلیلیلیلیلیلیلی

و آزمون تیک آبی رو که ریاضی بود 73 زدم ... بد نبود ولی اصلااا راضی نیستم

فکر کنم واسه اینکه از تراز 9600 بالاتر بیام باید ساعت مطالعه امو بیشتر کنم :)

توی روزایی که مدرسه هست خیلی راحت میتونم 4 ساعت درس بخونم و این بیس کار میشه :)

و توی روزای تعطیل هم 8 ساعت شروعشه :)

فردا مهمون داریمممم گیلیلیلیلیلیلیلی

الام برم آزمونمو تحلیل کنم و بقیه ی شبو بخوابم :)

کره ایمو امشب تمرین میکنم حتما و درس جدیدشو میرم

48

سلاممم با یه یه روز تاخیر :) خب 8 ساعت درس خوندم و اتفاق خاصیم یادم نمیاد افتاده باشه ...

فقط اینکه از ساعت 6 دیگه درس نخوندم و یه قسمت ران جین (قسمت 13 ) دیدم

دیگه اتفاق خاصی نیوفتاده :)

47

خب سلام :)

امروز بیدار شدم ولیییی نرسیدم موقع لباس پوشیدنو جمع و جور کردن آهنگ بگوشم :(

خلاصه یزره عجله کردم که زود برسم مدرسه چون دیر تاریخمون خیلی زود میاد و بعدش تیکه میندازه دوست نداشتم دیر برسم

آقا بابام امروز میخواست بره بانک و آماده نبوددددد

بعد کلی غر زدن و توی پارکینگ منتظر موندن بالاخرههه اومد که بعدشم منو فرستادم برم دندونشو بیارم :|

آره دیگه خلاصه بگم دیر رسیدم :|

دیگه اینکه خیلی خبر خاصی نبود (تاریخ رفتم سرکلاس مستقیم و راه داد :)

زنگ دوم شیمی درسش رو تموم کرد (بالاخرهههه شاهزاده مناطق محروم سینتیک رو تموم کرد :)

زنگ سوم با فیزیک بحث کردیم که امتحانو بنداز فردا (چهارشنبه ) و یه زنگ امروزو بهمون استراحت بده بیا بازی کنیم که مخالفت کرد :)

امتحانو انداختم زنگ آخر و زنگ تفریح و نصف زنگش رفت با تجلیل از رتبه های برتر ترم اول!

منم لوح گرفتممم :)

برا اولین بار تو عمرم ذوق کردم واقعا :)

(نمیدونم چرا ولی ایندفعه خیلی بیشتر از هرسری بهم چسبید :) *پ ن : فکر کنم چونکه میخواستم به یکی بگم داداش الان دیگه حریف داری :) *

آره دیگه خلاصه لوح تقدیر گرفتم و کارت هدیه ای که نه رمزشو میدونم و نه مبلغشو :)

دقیقا کارتای ترم دوم پارسال و ترم اول پارسالم با مشکل مبلغ و رمز مواجهم و اگه محاسباتم درست باشه میتونم با سه تاشون برم خرید :))))))))))

دیگه اومدیم بعدش به فیزیک گفتیم و قبول کرد امتحان نگیره و بندازه اش بعد عید :)))))))))))

و اینکه هماهنگ کردیم دیگه نریم مدرسه :) (ایشاالله که هیچیمون نمیکنن و اگه کنن کلاس برتر یازدهمو با خاک یکسان میکنن :)

اومدم خونه و آزمون ماز پارسالو دادم و زیستو فیزیکو یدور خوندم و حدود 6 ساعت درس خوندم :) (مفید بود همه ی 6 ساعتش واقعا درس خوندم :)

و بعدش ادیتای کلیپ جیانشنو زدم و براش متن نوشتم و نامه و تبریک و اینا :)))))))))))

*خدایی خیلی منتظر بودم و قلبم تند میزنههه جیغغغغغ تولد نفسمهههه*

الانم که ایمو تمرین نکردم پس درس جدیدو شروع نکردم و میخوام بگیرم بخوابم ایشاالله فرداااا صبح زود پاشم یذره آماده شم واسه آزمون :)

هفته بعد تولد خودمه میخوای حس خوبی داشته باشمممم

شاید فردا بریم مسافرت :)

خدا میدونه زندگیم چطور پیش میره :)

ولییی خوشحالمم امشب و حس عالی ای دارم :)

خدایاااا شکرت ممنونم ازت

شب بخیر :)

جیانشن

جیغغغغ بالاخره تولدش اومدههه

تولدت مبارک نفسممم (میدونم نمیبینه اینو ولی میخوام یادم بمونه چقدر منتظر تولدش بودم :)

جیانشن جونم

ولیعهد قلبم تولدت مبارک باشه 🥺💜

46

یادم نیست و اینکه ننوشتم تقصیر بلاگفا عه که تمام دیروز منتظر بودم وصل شه ولی نشد :|

اتفاق خاصی توی مدرسه نیوفتاد و توی خونه هم درس نخوندم

برای همین میگم ناراضیم! ولی خب یادم نیس :|

45

خب اول از همه بگم انقدرررر از خودم عصبی ام که حرفی ندارم :|

حالا بزارین بگم

صبح پاشدم (مثل همیشه ساعت 7 و 5 دیقه تازهههه شروع کردم صبونه خوردن :)

دیگه گفتم به زنگ زیست دیر نرسم پاشدم دوبار نور مایند گوش دادم و لباس پوشیدم که دیدم شتتتتت ماسک ندارممممم :|

دیگه با بابا رفتیم بخریم :)

رفتیم یه مغازه که هر ماسکو 3 هزار حساب کرد :|

دیگه خلاصه هرطور بود رفتم مدرسه (بازم دیر رسیدممم ولی شانس اوردم اون دختره که ریاضیه و از پارسال میشناسمش بهم گف تازه معلما رفتن سرکلاس و منم دیگه برگه نگرفتم همینجور رفتم گفتم خانمممم اجازه هستت؟ گفت بلههه بفرمایین :)

آقا گذشت تا زنگ سوم زنگ ورزش

رفتیم وسطی بازی کردیم و سوال بچه ها این بود که من که همیشه سرکلاسا حال تکون خوردن ندارم چطور انقد انرژی دارممم؟

*من کلا ترجیح میدم انرژیمو ذخیره کنم ولی وقتی حرف دنس و بازی وسط میاد از جون مایه میزارم :) *

بعدش اومدیم سرکلاس خیر سرمون هماهنگ کنیم چهارشنبه نریم مدرسه ...

آقا دوقلوها و زهرا پاشدن برن با مدیر حرف بزنن که بهش بگن میخوایم نیایم شما اوکی بدین :)

بقیه منو فرستادن که منصرفشون کنم ...

آقا چشمتون روز بد نبینه اومدم بدوام رسیدم به در کلاس آقا درو محکمممم باز کردم .... محکم که میگم واقعا محکمممم (عجله داشتم میخواستم قبل اینکه برسن دفتر برسم بهشون منصرفشونم کنم ) واقعاااا شدیدااا محکمممم ... آقا نابود شدمم .... معاون آموزشیمون همون موقع پشت در کلاس وایساده بودددددد ... آقا باز کردن در من همانا کوبیدن به دست خانم همانا ... وای الهی بمیرم خیلی بد خوردددد ... ایشاالله هیچی نشده باشه ... (اصلا مشخص نیست اینجانب تا تعطیل شدن مدرسه هزار بار رفته حال دستشونو پرسیده :) و بعدش من مثل همیشه اول نفهمیدم چی شد .... ینی گیج و ویج داشتم نگا اینور اونور میکردم که دیدم نرگس از خنده افتاد زمین :) تازه فهمیدم چیشدههه ... آقا منو میگی مگه دیگه میتونستم خودمو جمع کنم که نخندم ؟؟؟؟؟ خلاصه کلی تلاش کردم گفتم خانممم ببخشیدد به خدا حواسم نبود شرمندههه خوین ؟ یخ بیارم ؟ میخواین بدین من غایبیارو بگیرم؟ بیام کمکتوننن؟؟؟؟ ولی مگه نیشم بسته میشدد؟

*خدایی با اینکه دستش درد گرفته بود حتی یه حرف کوچولو هم بهم نزد الهی فداش شمممم خیلی مهربونههه (فق فک کنم پیش خودش فکر میکرد کاش پارسال دانش آموزم نبودی اونموقع میدونستم چیکارت کنم :) *

داستان اصلی بعدش شروع شد که نتونستم اونارو راضی کنم و اومدم سر کلاس و با شبیه سازی های بچه ها از حادثه ی رخداده مواجه شدم :)

خلاصه امروز اندازه یک ماه خندیدم تو مدرسه :)

یکی از زنگ تفریحا هم من چیپس و چی پلت سرکه ای خریدم و یکی کرانچی و اون یکی چیپس کچاپ و نشستیم باهم خوردیم و گفتیم و خندیدیم :)

زنگ تفریح آخرم مامان نرگسو اتفاقی دیدم (رفتم تو حیاط و نمیخواستم قبول کنم که دیدمش ولی اونم منو دیده بود پس مجبورررر شدم برم سلام علیک کنم :| ) و نزدیک بود یه سوتی بدم و یه مهمونی برا مامانم راه بندازم که خداروشکرررر مغزم سرجاش اومد و لو ندادم :)

دیگه داشتم برمیگشتم خونه که بابا گفت خیلی بد بود صبح ماسکو گرون بهت داده ( خودمم از اینجور آدما متنفرم! همین چندوقت پیش آر جی رو همینطور بهم فروختن!) بریم شکایت کنیم و منم موافق بودم (چون هنوز سر ارجی عصبیم و دیدم اینکه هر ماسکو دوبرابر قیمت بهم داد اعصابمو خورد کرد :| )

آره دیگه ولی از وقتی اومدم خونه حتی یه کلمه هم نخوندم و حتی واسه پرسش فارسی فردامم آماده نیستم ... خدا بخیر بگذرونه ...

*ناراضی ولی روز باحالی بود ...

43 , 44

خب عمدا نمیخوام زیاد بنویسم

روز 43 حدودا 8 ساعت درس خوندم و تست زدم ولی زیاد تمرکز نداشتم :)

اماااا کیک خوشمزه بود :)

و روز 44

صبح با اوضاع داغون سنگینی سر و سرگیجه و چشم درد وحشتناکی بیدار شدم و وقتی خودمو رسوندم به آینه دسشویی دیدم چشمام انقدرررر پف کردن که کوچیک شده بودن :|

دلیلشو خوب میدونم :)

دیشب دقیقا قبل خواب سفرم کنسل شد و اعصابم خورد!

از خودم و عملکردمم راضی نبودم و سردرد گرفته بودم از اهمال کاریام

بعد دوباره داغ آرجی زنده شد واسم 😭😭😂😂

اصلا نمیدونم چطوری ولی خیلی بی صدا اندازه یه بشکه اشک ریختم :|

هرکاریم میکردم بند نمیومد😭😭😂😂

خلاصه خودم خنده ام گرفته بود نصفه شب😂😂

از اونطرف شام زیاد خورده بودم و بعدشم کیک خامه ای خلاصه کلی کابوس دیدم :| 😂😂

ینی 8 ساعت خواب دیشب کوفتم شد 😭😭

دیگه خلاصه با هر بدبختی بود پاشدم برم مدرسه :)

آقا ساعت 7ونیم تازههه من و مامان دم در خونه بودیم😂😂

دیگه هر چی اسنپ میزدیم میرفت یه جایی دیگه ... تا بالاخره بعد دوبار لغو کردن سفر فهمیدم لوکیشن اشتباه میده اسنپ :|😂

ساعت 8 رسیدم مدسه مامانم اومد به مدیر بگه که اصلا میخواسته نیاد و اسنپ گیرش نیومد و این حرفا که مدیر بین حرفاش گفت مدیر عاملم انقدر دیر نمیاد😂😂

منم بین راه به مامانم گفتم سرم داره منفجر میشه و نمیخوام برم مدرسه مامانمم نگران شده بود ... (من هیچوقت نمیگم به مامانم حالم بده و اگه اینو به زبون بیارم ینی واقعا اوضاع داغونه !)زنگ زده بود به مشاورمون که بهش بگو بیام سراغت ؟😂😂

دیگه هرچی میگفتم مامانننن بهترممم مگه گوش میکرد؟

خلاصه بگم یه صفر دینی گرفتم ولی بقیه ی روز خوب بود

زنگ ریاضی نشستم زبان کره ایمو تموم کردم :)

آها راستیییییی پنجشنبه استارت آموزش کره ای رو زدمممم

بالاخره شروعش کردم :)

ایشاالله عید بتونم ادامه بدم ... (اگه برم مسافرت احتمالا عقب بیوفتم یه هفته ای و بعدش تلنبار میشه و مجبور میشم کنارش بزارم :|)

دیگه ظهر اومدم خونه و خوابیدم :)

و خواب ظهرم بهترین خواب عمرم بوده ... هم عمیق بود و حسابی حالمو اورد سرجاش ... هم اینکه یه خوابی دیدم محشر ... خواب دیدم رفتم کنسرت 😭😭

وای ... خیلی خوب بود ... قشنگ کل آرزومو توی خواب دیدم ... کامل و با تک تک جزئیات ... 😭😭

خب دیگه برم بخوابم ... گود نایت :)

(فردا توی مدرسه کلی کار دارم و مطمئنم بهشون میرسم :)

تولد یونگی :)

سلاممم

خب شاید نوشتم و شاید یکم بیخیال بازی دربیارم :)

ولییییییییییییییییییی امروز تولد شوگاعهههههه

آخجونن

بالاخره تولد پیشی خودم شدههه

تولد شوگولیم مبارکههه 🥺🥺🥳🥳

خب حقیقتش حالم خوب نیست :) (مریض شدم ...)

و خیلییی کار روی سرم ریخته پس احتمالا نتونم هیچی بزارم ...

فقط یه متن بزارم خوبه؟ :)

16 آذر 1403

بازم سرمو گرم کرده بودم با روتین مضخرفی که حد و مرز نداشت ...

+خسته شدم مامان ... دیگه نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم ...

_ اوکی ... مگه من نگفته بودم بهت که هیچوقت نمیتونی پزشکی قبول شی! نمیبینی خودتو؟(مامان)

& دیدی گفتم تو به درد درس خوندنن نمیخوری؟ همین الان جمع کن کتابارو ! جمع کن و از فردا برو آرایشگاه تا یه چیزی یاد بگیری درآمد داشته باشی (بابا)

از همه چیزم زدم و شروع کردم به پاکسازی ... خودم میدونستم که کارم احمقانه است ... من هیچوقت علاقه ای که به پزشکی پیدا کرده بودم به هیچ چیزی نداشتم ... و این رها کردن برای من به تمام معانی به منزله ی مرگ بود ... دیگه هیچ دلیلی برای زندگی کردن و ادامه دادن نداشتم ...

همونطور که داشتم اثرات درس خوندنو از توی لپتاپ پاک میکردم به این جمله برخوردم :

توی رویای کس دیگه ای گیر نیفتین🙂❄️ #کیم_سوکجین

نمیدونم چیشد و چه فعل و انفعالاتی توی مغزم رخ داد که یدفعه به خودم قول دادم که خودم بورسیه بگیرم و هرطور شده خودمو برسونم به یه کنسرت یا فن میتینگی که بتونم اینو به جین بگم ...

بهش بگم که عامل زنده بودنم و همینطور موفق بودنم اونه ... بهش بگم که حرفاش واقعا همیشه آرومم کرده ... بهش بگم که چقدر با صداش اروم میشم ...

جین منو از مرگ قطعی نجات داده ... توی روزهایی که هر کسی بهم سرکوفت میزد و هیچکس با آدم حسابم نمیکرد ...

چنتا چیزو باید بگم :

اول اینکه خانواده ی من شدیدا مخالف مهاجرت هستن و هیچوقت راضی نمیشن که منو بفرستن (حتی برای تحصیل)

دوم اینکه من قبل از اینکه این جمله رو ببینم شوگا بایسم بود :)

تا الان شنیدین یکی بگه جونم به فلان چیز وصله؟

خب من جونم به همین رویا و آدماش وصله و تمام!

و اینکه دلیل این اتفاق و ناامیدی فقط یه چیز بود:

من از پارسال ماز بودم و آزموناشو میدادم و معمولا بد نبود

امسال قلم چی هم ثبت نام کردم و برخلاف تلاش وحشتناک زیادم برای آزمونای اون هفته نتیجه ی قلم چی خیلییی افتضاحححح شده بود ! (همون هفته ماز رو هم کاهش تراز داشتم ...)

وقتی میگم خیلی ینی خیلییییی و کلا از درس خوندن منصرفم کرده بود! طوری که فکر کردم پاسخ ها رو داشتم و همه رو عمدا غلط زدم ... در این حد داغون!

همون چهارشنبه بهمون کارنامه ی میانترمو داده بودن و نمراتم خراب بودن و این خودش به معنی مخالفت مامان اینا بود ...

و این برای آدمی که حتی پدر و مادرشم مخالفن که درس بخونه یعنی اتمام زندگی :)

بماند که بعد از این تصمیمم چقدر اذیت شدم که نمیزاشتن درس بخونم :)

(به قول نامجون وقتی بدونی درس خوندن تو رو به رویات میرسونه برای درس خوندن حتی التماس میکنی ! چقد من :)

eat jin

آقا هرچ پیدا کنم میزارم چون حتی توی بدترین شرایط روحیمم که باشم جین میتونه از ته دل بخندونمم :)

https://www.namasha.com/v/vzjZgBic/%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%88_%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C_eat_jin_%D8%AF%D8%B1_%DB%8C%D9%88%D8%AA%DB%8C%D9%88%D8%A8_%D8%A8%D9%87_%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D8%AC%D9%88%D9%86%DA%AF%DA%A9%D9%88%DA%A9_%D8%A8%D8%A7_%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

رزیدنتی اوپا 🤩

سلاممم چطوریننن؟؟؟

آقااااا امروز داداشم اولین شیفت رزیدنتی شو رفتهههه

داداشی جونم بهت تبریک میگممم ایشالله مقاطع بعدیتو جشن بگیریم😍

بماند به یادگار :)

آر جی😭😭 42

امروز پاشدم

ساعت 7:45 دیگه داشتم میگشتم دنبال آب جوش

یه کاپوچینو برا خودم درست کردم و اومدم اتاقم

نشستم و مجیک شاپو گوش دادم ... مثل همیشه کلی بهم انگیزه داد ولی وای به اینکه بگی فقط یه فیلم دیگه!

تا ساعت 9 بکوب مومنت دیدم و آهنگ گوش دادم :|

تازه کاپوچینوم هم یخ کرد :|

ولی بازم پر انرژی رفتم بیرون و خیلیییی خوشحال بودم :) مامانم میگف مثل بچگیاتی ... هعی

روز فوق العاده ای به نظر میاد نه؟

ولی بابا شروع کرد به لج کردن به من چون گفتم چاییش دقیقا نصفه و برای اینکه بهم اثبات کنه نیست اندازه گرفت :|

بعدشم ربطش داد به درصد شیمی و اینکه همینطور بی دقتم (انقد گفت که لبخندم کاملا محو شد و انرژی ام تخلیه شد ... دیگه داشت گریه ام میگرفت که پاشدم اومدم اتاقم ...)

رفتن من همانا و بهانه های بابا که هنوزم لیست ننوشتین هیچی نمیخرم هیچی نمیارم همانا ... اومدم لیستو نوشتم و ول کردم رفتم ...

همه ی اینا یه طرف !

بابا که رفت رفتم پیش مامان دیدم داره برام بالشت درست میکنه :) کلیییی ذوق کردم و یهو یاد آرجی افتادم :) گفتم ماماننن اومده یعنی؟ مامانم هی طفره رفت تا وقتی گفتم 500 شده برگشت گفت ینی داداشت 500 داده واسه یه بیضی؟ من اینطور بودم که ماماننننن بیضی کجاعهههه اون آر جی عهههه و مامانم گفت که داداشت گفته شبیه اون عکسه نیست و دست دوزه ...

گفتن این همانا تخلیه روحی و روانی من همانا! الان نیم ساعته دارم سر اینکه آرجی نیست گریه میکنم ...

ینی با تمام وجودم میگم خاک بر سر اون آشغال عوضی ای که سر مردم کلاه میزاره!

آخه کثافتتتت وقتی نداری بزن موجود نیست آشغالللللللللللللل

ریدم تو این مملکت که هیچیش مث آدم نی هر چی میخوا بخریم میگن تحریمیم نمیا

ریدم به تولید کالای ملی!

باورم نمیشه یکماه تمام منتظر یه کوسن بیضی بودم!

با این اوضاع فقط به این فکر میکنم که از این آشغالدونی زودتر برم !

امروز بیشتر از همیشه فهمیدم که فقط باید برمممم!

آقا من بایددد سال آینده واسم دعوتنامه بیاد! دیگه نمیدونم ! خسته شدم از این همه زندانی بودن ...

درسته حالم خیلی گرفته شد و واقعا خراب شد ولی یه دلیل به دلایلم اضافه شد که باید بهتر درس بخونم و زودتر برم از اینجا !

از این به بعد واقعا بهتر درس میخونم! عیدم مسافرت نمیرم که بتونم جمع بندی کنم یازدهمو و ایراداتمو رفع کنم (مهمونی هم نمیرم ) یه دوسال بایددددد از این حرکات بزنم و تلاشمو بکنم که بتونم راحتتر علاقه امو دنبال کنم !

41

سلامم

الان که داشتم نگا وبلاگ میکردم دیدم ماشاالله 40 روز گذشته از شروعم :)

واقعا از وقتی اینجا رو زدم تا الان درحال پیشرفت بودم :)

(بجز ریاضی که 19/5 شدم *هنوز از 13 ای که ترم اول گرفتم خیلییی بهتره* و زمین که 4/25 شدم و زبان که 19/75 شدم *اینم ترم اول 17 شده بودم * و فیزیک که از 2 نمره 1 نمره اشو گرفتم* اینو توی باطله بدست آوردم و به دلیل کمبود تایم ننوشتمش ...* و شیمی که 4/5 شدم :)

بازم الان خودم که نگاه میکنم واقعا پیشرفت داشتم

خب حالا امروز رو بعدا مینویسم چون خیلی اتفاق خاصی نیوفتاده ولی جیانشن حالش خوب نیست پس بعد از ظهر حتمااااا زنگ میزنم و اینجاام مینویسم :)

خب بقیه ی روز زیاد درس نخوندم فق یکم فیزیک دیدم

دیگه اینکه به جیانشنم زنگ نزدم :)

*ناراضی

استاد شجاعی

میشه من فدای این استادم بشم؟ ...

واقعا هر موقع میخواستم کنار بکشم بهم یه تلنگر زد ...

درسته بعضی وقتا ازش بد میگم و میگم سخت گیره ولی حقیقتا دوستش دارم 🥺🥺

ممنونم بابت همه ی تلنگرایی که بهم زدین ... درسته نمره ی پارسالم هیچ تاثیری نداره ولی من اون نمره ی فیزیک رو مدیون شمام استاد 🥺🥺

https://imgurl.ir/viewer.php?file=o03730__.mp4

(به نظرم حرفاش مربوط به دانش آموزا تنها نیست و ارزش حداقل یکبار شنیدن رو داره :)

40

خب سلاممم

از اونجایی که یادم میره الان مینویسم و آخر شب اضافه میکنم

صبح ساعت 7 تا 7و10 دیقه داشتم دست و صورت میشستم

دیشب انقد گریه کردم که چشمام پف کرده بود ... من اصلا حساس نیستم ولی خیلیییی واضح بود ... :|

بعد یدفه دیدم اووو گلوم درد میکنه ...(شت)

دیروزم خون توی دهنم بود ...(صبح که بیدار شدم دیدم خونیه دهنم ... بدون هیچ زخمی یا اثری از چیزی فقط امروز حس میکنم گلوم زخم شده :| )

دیگه یادم افتاد که تاریخ داریم زنگ اول !

پاشدم لباس پوشیدم و 7 و 45 بود که رسیدم ! رفتم نامه گرفتم و رفتم سرکلاس ...

کیفمو باز کردم دیدم شتتتتت کتاب تاریخم کووو؟؟؟؟

نبرده بودم

واسه همین جامو با نرگس عوض کردم (من میز اولم اون دوم) که مشخص نباشه :|

بقیه ی زنگ رو هم هیچیییی نفهمیدم و میشه گفت خواب بودممم خوابببب

زنگ دوم شیمی رفتیم بالا و بهمون گف امتحان شنبه لغوه ... :)

زنگ سوم فیزیک بهم گیر داد که خیلی حرف میزنی بیا بشین سرجای خودت :)

دیگه زنگ آخر با زورررر و اجبار زبانو از اون کلاسیا کش رفتیم و دبیرو اوردیم سرکلاسمون :)

همین ...

بعدشم مامان و بابا باهم اومده بودن سراغم :)

(دیروز تا حدودی درحقشون نامردی کردم ... فکر میکنم منم دوست دارن :)

دیگه اینکه اومدیم خونه و آلبوم عکسای عروسیشون و داداشمو دیدم :) (خدایی داداشم خیلییییی کیوت بودههههه الهیییییییی)

دیگه اینکه امروز سرگیجه دارم و چشمام شدیدااااا خشکن! شاید اشک مصنوعی بگیرم :) (قبلن عینک که میزدم خوب بود ولی الان جواب نمیده :)

ظهر قرار بود ریاضی تست بزنم ولی خوابم برد :| و کلا سه تا تست زدم :|

دیگه بعدش که رفتم مامان اینا رو ساعت 5 بیدار کنم اول یه چای خوردم :) خلییی چسبید ... گلوم بهتر شده ببینم فردا چطور میشم :)

پیش مامان و بابا تا حدودای 5 و نیم دوباره خوابیدم :)

ولیییی بعدش اومدم گفتار 3 فصل 7 رو تموم کردممم و یه 10 تایی تست آموزشی زدم... :)

بعدشم توی یکساعت (از 8 تا 9 ) 52 تا تست فیزیک زدممم (ایول دارم :)

الانم یه ساعت شیمی اون مباحث شیمی آلی صفحه 70 تا 72 رو بخونم و زمین بخونم یه مقدار :)

نمیدونم فردا امتحان داریم یا نه :)

هعییی دیگه اینطوریع

خیلیییی حالم خوب نیست :) از لحاظ جسمی انگار با تریلی 18 چرخ از روم رد شدن :| گلودرد و تب ظهرمم نشون میده که قراره به زودی مریض شم :)

ولی خب زندگی همینه :)

امروز راضیم از خودم :)

آخر شب بلو اند گرای گوش میدم و پارادایس :)

شب بخیر

39

خب خیلی خلاصه میگم

مدرسه دو زنگ ریاضی داشتیم و رفتم پای تابلو و خوب بود

ولی یه زنگ فارسیمونو اون کلاسیا گرفتن و زیست داشتیم و کتاب نبرده بودم واسه همین بد بود

بعدش اومدم یه جلسه فیزیک شجاعیو دیدم

دیگه مطلقا هیچ کاری نکردم!

حالم خوب نبود و انقدر گریه کردم که ... (بقیه اشو تو 40 میگم!)

38

سلامممم

خب از کجا بگم ؟

اول صبح بزورررر بیدار شدم ( خسته ام واقعا و دلیل خاصیم نداره)

بعد رفتم مدرسه اونم دیر رسیدم و شانس آوردم مراسم صبحگاهی داشتن که من رفتم دیگه درحال اتمام بود

رفتیم سرکلاس فهمیدیم زنگ ورزش افتاده زنک سوم جیغغغغغ بالاخره میتونیم بازی کنیممم جیغغغغ (از اونجایی که شهرمون یه منطقه ی سردی هست اول صبحا واقعا نمیشه ورزش بریم و همش توی کلاسیم :)

دیگه زنگ اول زیست داشتیم بالاخرهههه فصل 7 یازدهمو شروع کرد :|

دیگه بگم برقامون واسه شیمی رفت و موندیم سر کلاس و سینتیک رو تموم کرد :|

بعدش رفتیم ورزش و وسطی بازی کردیم یکم :)

دیگه اومدیم سرکلاس یسری از بچه ها رفتن محفل انس با قران (بیشتر اونایی که روزه بودن رفتن منم اگه شرایطم اوکی بود میرفتم :)

دیگه نشستیم با بقیه حرف زدیم

زنگ آخرم عربی بود که هیچکاریییی نکردم :|

دیگه موقع برگشت رفتم خونه مدرجون اینا که اجاق گازو و یسری وسیله رو بیاریم :)

(وسایل مامانم که با مادرجون رفته بود همدانم بود ... هعیی)

دیگه بعدش ریاضی و شیمی و فیزیک و فارسی خوندم

با اینکه حس و حال درس نداشتم و حالمم خوب نبود ولی برنامه اممو اجرا کردم :)

گیللیلیلیلیلیلیلیلی

خب بریم بخوابیم فردا نباید خوابم بیاددددد

شب بخیر در 00:00 :)

(بلو اند گری گوش بدم بخوابم :)

دلیل واقعی :)

حالم خوب نیست :)

حتی نمیدونم دوباره چه اتفاقی افتاده؟ نمیدونم ! درواقع هیچ خبری نیست و همین مضطربم میکنه ...

به یه درجه ی جدید از اضطراب رسیدم :| تبریک میگم :|

واقعا این حجم از استرس واسه اتفاقی که قرار نیست هیچوقت بیوفته رو درک نمیکنم ...

خسته ام از دوییدن و نرسیدن

از تلاش کردن و زمین خوردن

از حرف زدن و ارتباط گرفتن

از اینکه سعی میکنم خودمو خوب نشون بدم

از اینکه هیچکس نمیدونه درون من چه آشوبیه

خیلی حس مضخرفیه ... از الان استرس آزمون 23 اسفندو دارم ولی بازم هیچ غلطی نمیکنم !

عین چی از امتحان شیمی شنبه میترسم ولی آیا حتی یه کلمه هم محض رضای خدا خوندم؟ خیر!

واقعا توی ذره ذره ی وجودم حس میکنم که اعتماد به نفس خورد شدم داره تمام سعیشو میکنه بلند شه و تموم کنه این استرس لعنتیو!

ولی کجاست؟ هیچ کجا !

به شدت به این موضوع که زندگی بایددد سخت باشه و سختی واسه همه است باور دارم ...

ولی واقعا دل من تنگ کسی است که نیست ... هر روز که میگذره ، هر ثانیه که به عمرم اضافه میشه نبودش رو بیشتر احساس میکنم ...

37

حال ندارممم ولی مینویسم ( خیلی وقته با گوشی تایپ نکردم هم سرعتم کم شده هم راحت نیستم ...)

امروز پاشدیم رفتیم مدرسه امتحان ریاضی بدیم

آقاااا دبیرمون امتحان بعدیشو فرستاده بود :/

خلاصه امتحان از زنگ اول لغو شد :/

دیگه خیلی خنده دار بود که مدیرمون اومده بود میگفت شما چه کلاس آرومی هستین (آقا کلاس ما به شدتتتت زیرآب زن و از این آدمایین که هرچی بگی میخوان فق گزارشتو بدن و خیلیییی زیاد پاچه خوار ! ینی از کلاس ۱۹ نفره کلا سه نفر حاضر شدن که سوالایی که توی بودجه نیست رو جواب ندن ! :/ )

دیگه بعد از ظهر با مامان نشستیم برنامه این هفته رو ریختیم و یکم زیست خوندم بعد معلوم شد میخوا بریم شام خونه عمو کوچیکه

مامان اینا رفتن خرید کادو برا ماشین و خونه اشون منم ران بی تی اس دیدم و یه چنتا آهنگ جدید پیدا کردم ( مثلا مون جین رو خیلی دوست دارم و پلی لیست جدیدمه! با پارادایس(بهشت) بنگتن :)

دیگه کار خاصی نکردم اومدیم اینجا و با دختر عموم کلی بازی کردم و دلدردم شدیدددد شده :/

هعی از یه جایی به بعد اینطور بودم دخترررر برو توپو بیار دختررررر اینو بگیرررر برو پیش مامانت منو ول کن ( حدودا ۵ سالشه ولی خیلی کوچیکه هنوز نمیتونه خوب بحرفه ...)

به مامانم برگشتم میگم مامان من باطری اجتماعی بودنم تموم شده :)

دیگه پلشدیم اومدیم بیرون الانم دیگه تقریبا رسیدیم خونه امون :)

آقاااا سر اینکه ماسک نداریم باید بریم بگردیم داروخونه پیدا کنیم ایولللل بریم شهرو بگردیمممم 😁🤣

خب دیگه شب بخیر تا فردا بنویسم :)

36

خب خیلی دیره ولی الان وقت کردم :/

صبح خب تا ساعت ۹ونیم بیدار نشدم :/

)بماند که با مامانم سر همین بحثمون شد(

بعد پاشدم ریاضیییی خوندم تا ظهر بکوب دو درس اول مثلثات یازدهم رو بستم :)

بعد از ظهر هم تابع نمایی خوندم و هم درس ۳ مثلثات یازدهمو تدریس دیدم و خوندم :)

دیگه بعدش رفتم شام پختم :)( ماکارونیییی خیلیم خوشمزه بوددد؛)

بعد از شامم برگشتیم شهرمون :)

دیگه خلاصه خبر خاصی نبود

اها سر شیمی بابا زنگ زده بود حرف آخر خیلییییی عصبی شودممم

اخه من خوب نکردم چه ربطی به عمو مومن دارههه؟؟؟

اینسری خوب نکنم شیمیو نمیزارن برم کلاسش😭😭😭

آها درصدا :

زیست : ۷۴

فیزیک : ۶۰

شیمی : ۲۸

ریاضی : ۲۸

زمین : ۵۰

آزمون مازه البته :)

آها شیمی دلیل خراب کردنم این بود که روز چهارشنبه تازهههه فهمیدم نصف بودجه کجاست :/

در واقع نصف بودجه رو نمیدونستم :/

هعی

نظرات خصوصی عجیب

خب سلام

از روزی که وبلاگو زدم و یا حتی توی وبلاگ مشترکم با یکی دیگه وقتی حرف از آرمی زدنم زدم

یا وقتی گفتم از اهنگاشون انرژی میگیرم فقط یه واکنش دادن!

برای هر پست بالای 10 تا کامنت توهین آمیز یا تمسخر آمیز اومده که واقعا شرم آوره!

ولی یه نفر یه نظر جالبی داده بود که دوست داشتم جوابشو بدم :)

تو فقط بخاطر اینکه قیافه ی جوونی دارن ازشون خوشت میاد وگرنه صداشون هیچوقت به پای خواننده های ایرانی نمیرسه

کاری به اینکه توهین کردی یا نه ندارم! (انقدر شنیدم که این دیگه هیچی نیست 🙂)

ولی در جوابت میتونم تومار بنویسم :)

اولن که صدای هرکسی مورد علاقه ی یه نفره پس لطفا به علایق بقیه احترام بزار :)

بعد اینکه خب قبول دارم خیلی از خواننده های ایرانی هستن که واقعا صدای محشری دارن و منم طرفدارشونم! آدمی نیستم که بگم فقط اینا ، اتفاقا من به شخصه خیلی از کارهای ایرانی رو دوست دارم و همیشه گوش میدم ولی درحال حاضر و با شرایطی که دارم ترجیح میدم که آهنگهایی رو گوش بدم که بهم انگیزه ی زندگی بده! نه اینکه همش درباره ی عشق و عاشقی و اینا حرف بزنه ! وگرنه منم ایرانیم و خیلی از آهنگای ایرانی و حتی محلی خودمون رو گوش میدم حفظ میکنم میخونم و این یه چیز عادیه اما ترجیحم روی یکسری از آهنگاست :)

و اینکه میگی من بخاطر قیافه اشون یا اینکه آرمی هستم ازشون حمایت میکنم کاملا اشتباهه! من امسال شهریور آرمی شدم ولی علاقه ی خانوادگی ما به کره چیز جدیدی نیست و طبیعتا توی محیطی بزرگ شدم که این علاقه توی بند بند وجودم نفوذ کرده و من یه آهنگی داشتم که همیشه گوشش میدادم و تا همین امروز که بعد از یکسال بهش برخوردم نمیدونستم از بی تی اسه! و حدودا 10 ساله که من این آهنگ جزء آهنگای مورد علاقمه چه از لحاظ محتوا و چه از لحاظ صداشون ! ( اینم لینک آهنگ : https://www.namasha.com/v/sa6kkhyv/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87_%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF_Paradise_%D8%A7%D8%B2_%D8%A8%DB%8C_%D8%AA%DB%8C_%D8%A7%D8%B3 )

.

.

.

یه نظر دیگه ام بود که واقعا عجیب بود

خب من اینجا خیلی غر میزنم و طبیعیه ! قصدم از زدن وبلاگ تقریبا همین بوده کلا که هرچی که بهش فکر میکنمو بنویسم تا فکرم آزاد شه :)

ولی وقتی اون نامه ای به خدا رو فرستادم یکی این کامنتو داده بود (بماند که اون تایم چقد اعصابم خورد بود و از شدت عصبانیت زدم زیر خنده و قهقهه :|

چیزی نیست همیشه دخترای لوس این زرارو میزنن و ...

کاری به اینکه لوس هستم یا نه ندارم اصلاااا ولی خداوکیلی نوشتم بالاش که نه شاعرانه اس نه هیچی فقط یه نامه است به حضرت دوست و به هیچکس ربطی نداره! شاید اسم اورده باشم ولی خب این یه نامه بود به خدا به شما چه ربطی داره که میای فوش میدی؟( پ ن : اینجانب فحش هارا در ... سانسور کرده چون واقعا روم نکرد بزارمشون :| )

.

.

.

یکی دیگه ام دیدم که فقط خندم میاد به این یکی

معلومه از اون بچه خرپولایی که هیچ غمی ندارن

واقعا حرفم نمیاد :|

واقعا انتظار هر حرفیو داشتم بجز این :|

من کی گفتم خرپولم؟ آخه خرید دوتا لباس برا عید ( تازه اونم به عنوان کادو تولد!) نشان دهنده ی خرپول بودنه ؟ :|

نمیگم اوضاعم بده نه اصلااا

نسبتا وضع مالی اوکی ای داریم ولی واقعا نمیدونم چی بگم ... ینی اینکه چه آهنگی گوش بدم به وضع مالیم ربط داره ؟

سخنی ندارم!

این یه نظر خصوصی نبود ولی واقعا از شدت کنجکاوی بعضیا خوشم میاد (مربوط میشه به یکی از متنایی که برای ادامه اش رمز گذاشتم و رمز این بود : اسم اصلی مستر کیم)

کل کره یا فامیلیشون پارک یا کیم ... کدوم کیم؟

واقعا اونشب شاد روانم کرد دمش گرم😂😂😂😂

داستان این بود که اون شخص اصلا کره ای نبود و میخواستم اگه دوست داشت بخونه 😂😂

.

.

.

و این شخص واقعاااا اعصابمو بهم میریخت :|

آخه مرد حسابی یبار دوبار سه بار چته هر روز کامنت میدی ؟ :|

داستان اینه که ایشون بدون هیچ حرفی یدفه روی پست کوکی (همون آهنگ دریمرز کوکی توی جام جهانی قط که پست ثابت بود) نظر داد و برگشت گفت

یه دوستی داشتم راجب کفش شعر میگفت

خب در ظاهر هیچگونه بی احترامی نشد! ولی من توی اون پست از محتوای آهنگای بی تی اس حرف زده بودم :|

و وقتی بهش گفتم که آقااا علایق فرق میکنه بهتره به علایق همدیگه احترام بزاریم دیگه حرفی نزد :|

ولی از اون تایم تا چند وقت پیش همش به بهانه های مختلف کامنت میداد :| (تاکید میکنم که من چندبار بهشون گفتم که تمایلی ندارم کامنت بدن و صرفا مزاحمت حساب میشه!)

و آخرین بار دعوتم کرده بود به چت :|

ینی واقعا دهن آدم باز میمونه از کارای بعضی از آقایون :|

.

.

.

یه کامنت خنده دار دیگه ام هست 😂😂

(اینو سر پست یونگی مری می گذاشته بود که من چندباررررر تکرار کردم یونگی مری می 😂😂)

با اینکه نمیدونم یونگی کیه ولی من حاضرم با من ازدواج کنی

ینی واقعا برگام موند خودم ریختم😂😂😂😂

آخه من دارم میگم یونگی تو میگی من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

( پ ن : یونگی همون شوگا عه )

.

.

.

و یه چیز دیگه ام واقعا برام سواله :)

یکی بهم توی نظرات گفت چرا شوگا الگوته درموردش بنویس و من یک ساعت و نیم تایپ کردممممم ولی هیچ نظر نداد :| 😂😂

آره دیگه اینا جالب بودن 😂😂😂😂

جین یا جیهوپ؟

آقااا این تستو فرستادم برا دوست صمیم (حدودا 6 سالی هست باهم رفیقیم)

بعد بهش میگم با توجه به خصوصیاتم بگو کدومم

میگه جیهوپ لاور :)

بعد من بایسم جینه :|

حتی بایس رکرم شوگاعه :|

مشکلم اینجاست که خودم نمیدونم دقیقا چه شباهتی به جیهوپ لاورا دارم؟؟؟؟

ولی جیانشن میگه تو از اونایی :)

هعییی تقریبا توصیف آدمیه که میخوام باشم :)

خداروشکررر

ولی به نظر خودم همون جین لاورم بیشتر :)

جین لاور

https://testchi.ir/tests/111137
متاسفانه یا خوشبختانه باید بگم که بله تایید میکنم 😔😂😂